شعر 08 خرداد 1402 مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد از سمک تا به سماکش کشش لیلی برد من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه ذره ایی بودم و عشق تو مرا بالا برد خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود که در این بزم بگردید و دل شیدا برد علامه طباطبایی